.. سرم رو روی زانوهام گذاشتم. تسهیلات ازدواج نمی دونستم چطور باید خودم رو آروم کنم... « تسهیلات ازدواج » مامان: - بیخود کردی... مگه قراره برای همه چی تو تصمیم بگیری ؟... من گفتم که بیان و میان... : - من یه کلمه با این آدم حرف نمی زنم... من ازش متنفرم مامان چرا نمی فهمی دوست من اینو دوست داشت؟... من نمی تونم... مامان: - تسهیلات ازدواج دانشجویی واقعا برات متاسفم که میخوای سرِ رفیق بازی زندگیتو خراب کنی... : - مادر من قضیه رفیق بازی نیست... تسهیلات ازدواج ثبت نام البد یه چیزی می دونم که میگم نه... زندگی من با ازدواج با اون خراب میشه... : - تسهیلات ازدواج حرف اضافی نزن... برو کاراتو انجام بده ساعت شیش میان... رفت سمت دستشویی.: - باشه بیان... پس من میرم... رفتم تو اتاق.
تسهیلات ازدواج دهه شصتی یه چادر انداختم
تسهیلات ازدواج دهه شصتی یه چادر انداختم رو سرم و رفتم بیرون. دیگه نمی تونست جلومو بگیره. با این چادر که نمی تونستم جایی برم ؛ یه طبقه تسهیلات ازدواج دانشجویی رفتم و با بی حوصلگی نشستم روی پله.: - من چقدر بد شانسم... آخه چرا زورم به هیچ کس نمیرسه؟... چرا نظر من برای هیچکس مهم نیس؟... من بمیرمم نمی شینم با اون حرف بزنم... یه نگاه به سر و روی خودم کردم: - با این چادر گل گلی کجا برم آخه؟.. . میتونستم برم خونه تسهیلات ازدواج ولی به نظرم زشت بود! خیلی وقت بود ازش خبر نداشتم، اما امروز نمی شد. پنجشنبه بود و تسهیلات ازدواج ثبت نام همسرش خونه بود. گوشیمو بین انگشتام چرخوندم. بارون، عطر نفسهات _ هاوین امیریان: - باز یه زنگی بهش بزنم...
از جا بلند شدم و رفتم داخل آسانسور. شمارشو گرفتم. خیلی سریع جواب داد. تسهیلات ازدواج دهه شصتی بفرمائید؟.. .: - سالم بانو... خوبی؟.. . محدثم!. . . عاطفه: - به بههههه... تسهیلات ازدواج دانشجویی... خوبی؟.. .: - قربان شما... عاطفه خونه ای؟.. . عاطفه: - آره عزیزم... چطور مگه؟.. .: - میخواستم بیام پیشت... آقاتونم خونست تسهیلات ازدواج دانشجویی نه اتفاقا تنهام... بدو بیا منتظرم... قطع کردیم. بعد کمی وقت تلف کردن زنگشونو فشار دادم و خیلی زود در به روم باز شد. تسهیلات ازدواج ۱۴۰۲ صفا آوردین... بفرمایید... از جلوی در کشید کنار و من داخل شدم. چادرم رو در آوردم. دیگه خودم می دونستم که باید چادرمو کنار در آویزون رخت آویز کنم. دستی به موهام کشیدم و رفتیم تو حال.: - منو ببین با چه وضعی اومدم... و خندیدم. یه تیشرت و دامن تنم بود. حاال خوبه مامان ندید این طوری اومدم بیرون.
تسهیلات ازدواج دهه شصتی می فهمید
تسهیلات ازدواج دهه شصتی می فهمید جز این جا، جای دیگه ای رو ندارم برم و باید بر می گشتم. نشستیم.: - شوهرت کی می خواد بیاد؟.. . می گفتم امروز حتما خونه ست.. . عاطفه: - بادوستاش رفتن تسهیلات ازدواج ثبت نام... یه دستگاهی رو الزم داشتن، که اون جاست... رفتن باهاش کار کنن.. تسهیلات ازدواج ۱۴۰۲ موسیقی.. . و کال کارای هنری... نگاهم رفت سمت عکس محمد نصر. با خودم فکر کردم چون تو کار موسیقی ان البد یه تسهیلات ازدواج دانشجویی باهاش دارن. ولی بازم خیلی مسخرست که عکسشو بزنن تو دیوار خونشون. سوال عاطفه نذاشت افکارمو ادامه بدم. بارون، عطر نفسهات _ هاوین امیریان تسهیلات ازدواج ۱۴۰۲: - مثل همیشه سر حال نیستی محدثه؟.. . مشکلی پیش اومده؟.. . نگاهش کردم.: - اعصابمو خورد کردن عاطفه.. . اذیتم می کنن.. . زور میگن... عاطفه: - کی؟.. . سر چی آخه؟