با سینی که توش دو تا فنجون بود بیرون اومد. مشاوره برای ازدواج امروزو فقط می خوایم با هم صحبت کنیم... بذار بهونه داشتم باشم باز بکشونمت اینجا.... : - انقدر بیام که خودت بگی محدثه ما از اینجا میریم دیگه... باز خندیدیم. نسکافه تعارفم کرد.: - دستت درد نکنه زحمت نکش... مشاوره برای ازدواج مشهد چه زحمتی ؟... مامان اینا خوبن ؟... کارا تموم شد ؟...: - آره بابا تموم شد باالخره... مامان اینا رفتن به برادرم سر بزنن... مشاوره برای ازدواج برادرت مگه اینجا نیست ؟...: - یه برادر بزرگتر هم دارم... تو قم زندگی می کنهعازفه: - عههههه ؟... جدی ؟... : - آره... منم امروز دانشگاه کار واجب داشتم موندم... مشاوره برای ازدواج تنها ؟... تونستی بری ؟... : - مشاوره ازدواج برای چیست که از هفته آخر مشاوره برای ازدواج مشهد اینجام... تقریبا دوماهی میشه... یکم یاد گرفتم چطور برم بیام زیاد اذیت نمیشم... : - راست میگی... فنجونش رو نزدیک لبش برد. یکم مزه مزه کرد.
مشاوره برای ازدواج دوم مونو نوشیدیم.
به فنجونِ من اشاره کرد.: - سرد نشه ؟... آب زیاد داغ نبود... مشاوره برای ازدواج دوم مونو نوشیدیم. فنجونم رو گذاشتم توی سینی و تشکر کردم.: - نوش جانت... راهو که گم نکردی تا حاال ؟... : - چرا یکی دوبار اشتباه رفتم... ولی اینکه نتونم برگردم و گم شده باشم نه... خندید چطور مگه ؟... مشاوره ازدواج برای چیست هیچی... آخه من همون روزای اول که اینجا اومده بودم یه بار رفتم دانشگاه... حاال نه آدرس اینجا رو میدونم که برگردم... نه شماره شوهرمو حفظم... گوشیمم باطری خالی کرده و خاموش! . . . فنجونش رو گذاشت تو مشاوره برای ازدواج مشهد و سینی رو به دست گرفت.: - ای وای... پس چیکار کردی ؟... مشاوره برای ازدواج رایگان گذاشت روی رون پاش.: - مشاوره برای ازدواج دوم شب رو بیرون موندم... چشمام از تعجب گرد شد. از جا بلند شد. سرشو نزدیکم کرد.: - شوهرم پیدام کرد... بین خودمون بمونه... یه دست کتک هم مهمونم کرد... و بلند زد زیر خنده. منم خندیدم. خیلی بامزه گفت. داشت می رفت سمت آشپزخونه حقته... آخه چطور شماره شوهرتو حفظ نبودی ؟... یا بدون گرفتن آدرس رفتی ؟... از آشپزخونه گفت.
مشاوره برای ازدواج دوم یه روز برات تعریف می کنم
مشاوره برای ازدواج قصه اش خیلی مفصله... مشاوره برای ازدواج دوم یه روز برات تعریف می کنم... دیگه چیزی نگفتم. صدای آب و ظرف و ظروف می اومد. سرم رو مشاوره برای ازدواج رایگان گرفتم و به خونه اش نگاه کردم. یه خونه تقریبا بزرگی بود و سه خوابه. در یکی از اتاقاش با بقیه فرق می کرد. اون اتاقی که من رو بروش نشسته بودم. بیشتر وسیله های خونه قهوه ای سوخته بودن و مبل های سفید یه تضاد قشنگی رو با رنگهای تیره اطراف ایجاد کرده بودن. مشاوره برای ازدواج موفق یکی قسمت خونه که دفعه اول اونجا نشسته بودم یه دست مبل سبز روشن بود با میزهای باز هم قهوه ای سوخته... به تک تک وسیله هاش نگاه می کردم. فرش ها و گلدون ها و دیوارها و میز ها و مشاوره برای ازدواج رایگان و دکور و تلویزیون و ساعت و... مشاوره برای ازدواج موفق گرفت. یه عکس بزرگ مشاوره خوب برای ازدواج تلویزیون حواسم رو پرت کرد. با دقت نگاهش کردم و حیرت سر تا پام رو گرفت.
یه عکس تمام قد و سیاه و سفید. مردِ توی عکس، یه دستش رو به دیوار تکیه داده بود و پای راستش رو ضربدری کنار پای چپش گذاشته بود و زل زده بود تو لنز دوربین. بیشتر حیرت کردم. سر برگردوندم طرف آشپزخونه. : - مشاوره برای ازدواج رایگان ؟. .. این اون خواننده هه نیست ؟. .. محمد نصر ؟. .. مشاوره برای ازدواج موفق دوتا ظرف که یکیش میوه بود و یکیش شیرینی دم آشپزخونه ایستاد. با تعجب نگام کرد. اشاره کردم به طرف عکس. رد انگشتمو گرفت. یه لبخندی زد و گونه اش چال افتاد. حس کردم گل از مشاوره خوب برای ازدواج شکفته و سرش رو به نشونه تایید تکون داد