ورود به همسریابی آغاز نو

رمز عبور را فراموش کرده ام
تصویر پروفایل سهیلا
سهیلا
34 ساله از تهران
تصویر پروفایل مهناز
مهناز
30 ساله از دماوند
تصویر پروفایل رحیم
رحیم
53 ساله از کرج
تصویر پروفایل مهران
مهران
49 ساله از شهریار
تصویر پروفایل نگار
نگار
35 ساله از تهران
تصویر پروفایل جاوید
جاوید
38 ساله از شهریار
تصویر پروفایل رویا
رویا
39 ساله از شیراز
تصویر پروفایل لینا
لینا
29 ساله از شیراز
تصویر پروفایل حسین
حسین
34 ساله از تهران
تصویر پروفایل سحر
سحر
35 ساله از تهران
تصویر پروفایل حامد
حامد
47 ساله از اصفهان
تصویر پروفایل آنا
آنا
51 ساله از کرج

همسریابی دختران دبی

یست تماسامو نگاه کردم.: - دختران دبیرستان.. . میرم خونه بهش زنگ می زنم.. . شمارتو بگو.. . شمارشو توی گوشیم سیو کردم و دوباره قالبِ بافتنی رو به دست گرفتم.

همسریابی دختران دبی - همسریابی


تصویر همسریابی دختران دبی

داستان زندگیشو بنویسه از نویسنده های مختلف کمک خواسته اما هیچ کدوم از نوشته ها به دلش ننشستن.. . دختران دبی فیلم هم منو پیشنهاد کرده.. . یکی از رمان های من رو براش خریده بوده.. . دفاع مقدسی بود.. . ایشونم خوشش اومده.. .: - دختران دبی فیلم چه جالب.. . اتو رو از برق کشید. و دو تا از پیرهن های همسرش رو آویزون کرد به یه جا لباسی. دختران دبی اون برگه هام یه سری از دست نوشته هاشه.. . قراره برم پیشش، همه خاطراتشو برام تعریف کنه... بعد شروع کنم به نوشتن.. . باید همه تمرکز و حواسم رو روش بذارم.. . خیلی مهمه برام.. .: - دختران دبیرستان تهران موفق میشی.. . جا لباسی رو باالتر گرفت و با لبخند به پیرهن ها نگاه کرد. صورتشو بینشون فرو کرد و نفس عمیقی کشید. یه چیزی تو دلم تکون خورد. چشماشو باز کرد و با همون لبخند گفت دختران دبیرستان عکس بوی زندگی میده.. .

لبخند تلخی زدم. وسایل اتو رو جمع کرد و از من پذیرایی کرد و دوتایی مشغول بافتن شدیم. مدتی به سکوت گذشت.: - راستی شمارتو بهم بده.. . باز می خواست یادم بره.. گوشیم رو از جیبم کشیدم بیرون و قفلشو باز کردم.: - عه.. . کی زنگ زده ؟.. . لیست تماسامو نگاه کردم.: - دختران دبیرستان.. . میرم خونه بهش زنگ می زنم.. . شمارتو بگو.. . شمارشو توی گوشیم سیو کردم و دوباره قالبِ بافتنی رو به دست گرفتم. یاد دختران دبی فیلم افتادم. ممکن بود دوباره حالش بد شده باشه.. . و اگه من باهاش حرف نزنم باز ممکنه یه گندی بزنه. بهتر بود االن باهاش صحبت کنم. باز گوشیمو برداشتم و شمارشو گرفتم.: - ببخشید من ببینم دوستم باهام چیکار داشت.. . از جا بلند شدم. چند تا زنگ خورد و باالخره جواب داد.: - سالم دختران دبی.. . خوبی؟.. .

دختران دبیرستان سالم آره کارت داشتم

زنگ زده بودی نشنیدم.. . دختران دبیرستان سالم آره کارت داشتم.. . بی حال حرف می زد و صداش خیلی گرفته بود.. .: - چیزی شده لیال ؟.. یال: دختران دبیرستانی تهران یه اتفاق بدی افتاده.. . کار اشتباهی کردم.. . بدنم سست شد.: - دختران دبیرستانی زیبا نگو که رفتی بهش گفتی.. . دختران دبیرستان تهران به مجبور شدم محدثه.. . نمی خواستم بگم.. . عرق سردی رو پیشونیم نشست.: - یعنی چی که مجبور شدی ؟.. . چی بهش گفتی؟.. . چی بهت گفت ؟.. . تن صدام رفته بود باال.: - وای.. . چیکار کردی تو دختران دبیرستان عکس ؟.. . دختران دبیرستانی زیبا من خاک تو سر نمی خواستم این طوری بشه.. . محدثه می تونی بیای دانشگاه؟.. .: - تا بیام دانشگاه که دق مرگ می شم.. . اول بهم توضیح بده بگو ببینم چی شده؟.. .

دختران دبیرستان باشه

دختران دبی.. . از اول.. . با جزئیات.. دختران دبیرستان باشه. .. ببین اون روز تو که باهام صحبت کردی دیدم راست میگی، منصرف شدم. .. ولی شب. .. دوباره حالم بد شد. .. ولی حرفای تو مدام تو ذهنم بود. .. نمی خواستم چیزی بهش بگم. .. یه راهی به ذهنم رسید. .. با یه شماره ی دیگه باهاش صحبت کردم بلکه چیزی دست گیرم بشه. .. داشت خوب پیش می رفت ولی. .. نمی دونم چرا. .. اصال نمی دونم چی شد. .. اون فکر کرد تویی. .. بی رمق نشستم رو زمین. صدای ناله مانندی از گلوم خارج شد. : - دختران دبیرستانی تهران. ..... دختران دبی واستا محدثه هنوز تموم نشده. .. اولش می خواستم چیزی نگم. .. ولی دیدم برای تو خیلی بد می شه. .. دیگه گندی بود که خودم زده بودم. .. مجبور شدم همه چیو بهش بگم. .. به گریه افتاد. هیچی نمی تونستم بگم. فقط سکوت کردم. دختران دبیرستان محدثه می دونی چیکار کرد؟. .. رفته به دوستاش گفته که من ازش خواستگاری کردم. ..

مطالب مشابه